آرشیو از دیدگاه شعرا

زاده زهرا میان حجره افغان مى ‏کنددر دل با کردگار حى سبحان مى‏ کند بس که جان سوز است آه وناله آن شاه دینشعله بر جان مى ‏زند دل را […]

ادامه ...

در میان حجره یارب کیست غوغا مى ‏کندشکوه زیر لب ز بى رحمى دنیا مى‏ کند ز آتش زهر جفا چون شعله مى‏ پیچد به خوددود آهش روز را چون […]

ادامه ...

گیرم که گلی به زیر پا جا داردیا مرغ میان شعله مآوا دارد ازپشت در حجره پراکنده شویدجان دادن او مگر تماشا دارد ؟ شاعر: محمود قاسمی – اراک

ادامه ...

معبود من خدای من ای حیّ داورمدیگر به لب رسیده نفس های آخرم همچون رضا به حجره ی در بسته جان دهمدر شهر غربت از پدرم ارث می برم در […]

ادامه ...

از شبستان ولایت قمرى پیدا شداز گلستان هدایت ثمرى پیدا شد بحر موّاج کرم آمده در جوش و خروشکه ز دریاى عنایت گهرى پیدا شد شب میلاد جواد است، ندا […]

ادامه ...

ماخشکسالیم و شما باران ماییدریای لطف و فضل بی پایان مایی وقتی که اسم فاطمه روی لب ماستبوی تو می آید، یقین مهمان مایی شاگرد درس تو کرامت پیشه گان […]

ادامه ...

دلگیر تر از سینۀ تنگم قفسی نیستدر خانۀ تنهایی من هم نفسی نیست تنهاتر از این بی‌کس دلمرده کسی نیستمن یکسره فریادم و فریادرسی نیست در حسرت آغاز بهار است […]

ادامه ...

بنوشته در این طغرا معبود جواد جودغرقیم در این معنا از بود جواد جودعالم به وجود از تارو پود جواد جودپیدا شده مافیها از بود جواد جودمقصود از این خلقت، […]

ادامه ...

هر دم هزار نوبت جان از بدن برآیدتا آه سینه سوزى از قلب من برآید بس کوه غصه بردم بس خون دل که خوردمگویى که از لبم خون جاى سخن […]

ادامه ...

چه پیش آمد که جان را غم گرفتهجهان را سر به سر ماتم گرفته چو گل مردم گریبان چاک کردندبه داغ لاله بر سر خاک کردند مگر خورشید عالم تاب […]

ادامه ...